ستیلاستیلا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

♥ هر دم و بازدم من♥

ستیلا به معنی پاکدامن و بانوی بزرگوار یکی از القاب حضرت مریم سلام الله علیها می باشد

انتقال از بلاگفا به نی نی وبلاگ

اسفند١٣٩٠ دلم تنگته: ..سلام دختر نازم.سلام گل گلخونه ئ من.الهی مامانی فدای دست و پا زدنات بشه.رها جونم،دلم بالا اومد تا تونستم امروز به اینترنت وصل بشم.توی این مدتی که برات ننوشتم اتفاقای زیادی افتاد.از جمله اینکه هفته ئ گذشته مادربزرگ بابایی فوت شد و ما مجبور شدیم ساعت 2:30 بامداد بریم شمال! حال مامان بزرگ خودمم تعریفی نداره و زمین گیر شده.امیدواریم که خدا شفا بده اما خیلی دلم بحالش می سوزه چون واقعا داشت عذاب می کشید. بگذریم... عسل مامان چطوره؟! نفسم،تصمییم گرفتم دیگه به نگارش خاطرات توی وبلاگت خاتمه بدم و همه چیز رو توی یه دفتر خاطرات برات بنویسم! نظر خودت چیه دردونه ئ من؟!! کاش زودتر خرداد ماه بشه١٣/١٢/٩٠   سلام رها جون ...
31 شهريور 1391

از بلاگفا به نی نی وبلاگ

بهمن1390   بهمن90 سلام خوشکل مامانی.سلام عسل مامانی.سلام یکی یکدونه ئ من.خوبی نفس مامان؟   ای شیطون بلا!زدی رو دست داداشی؟؟!! عسل مامان تو دخملی که.دخمل مامانو موش بخوره؟! قربون دست و پای کوچولوت برم من نفس مامان.وقتی رفتم سونو و تو رو دیدم و خوشکلیهاتو دکتر بهم نشون داد و گفت که دختر هستی خیلی خوشحال شدم عزیز دلم.همچین توی شکم مامانی دست و پا می زدی که نگو. دوهفته شمال بودم و همونجا هم رفتم سونو گرافی دادم.تازه دیروز برگشتم خونه ی خودم.این دوهفته دلم داشت بالا میومد که نمی تونستم به وبلاگ ناز نازیم سر بزنم.حوصله کافی نت رفتن هم نداشتم دخمل مامان. بابایی اینقدر خوشحاله که تو دختر هستی.همش ناز...
31 شهريور 1391

انتقال خاطرات ستیلا از بلاگفا به نی نی وبلاگ

عزیزم قبلا بعضی از خاطراتت رو از وبلاگت توی بلاگفا به این وبلاگت منتقل کرده بودم و حالا بقیشو انتقال میدم. دی 1390   دی1390 سلام عزیز دل مامانی.خوبی گل گل من؟عزیزی اومده با عمو قاسم.البته فعلا خونه ئ عمه فاطی هستند و امشب یا فردا شب میان خونه ی ما. نی نی جون جونی من!یه خبر تازه ی تازه!ماشین ما اومده.از نمایندگی زنگ زدند گفتند که می تونیم امروز ماشبن رو تحویل بگیریم اما بابایی میگه وایسته تا شوهر عمه شهروز هم بیاد و 4شنبه بره ماشین رو تحویل بگیرهم خوشحالم از اینکه بالاخره بعد از این همه پس انداز صاحب ماشین شدیم هم از اینکه پرایده ناراحتم!!!باز خدارو صدهزار مرتبه شکر.چون خیلی ها همین رو هم ندارند. داره بارو...
31 شهريور 1391

ذوق می کنم!

نا نازی مامان!اینقدر خوشم میاد با دستت انگشتای پاتو می گیری و میاریشون سمت دهانت!کلی ذوق می کنم می بینمت.دوست دارم بغلت کنم و همچین فشارت بدم که نگوووووووووووووووووووووووو. آخ الهی من بمیره برات.
29 شهريور 1391

امروز

سلام ناناز مامان. داشتم صبحانه می خوردم که یه لحظه برگشتم ببینمت که خوب خوابیدی که دیدم ای داد بر من دمر خوابیدی روی بینی ات.منم پیراهن پوشیده بودم تا برسم بهت خدا رحم کرد که کله پا نشدم و تا بیام پشه بند رو بلند کنم که بتو برسم و برت گردونم دیدم سرتو بالا آوردی و من رسیدم و بغلت کردم و تو یاون حال داشتی می خندیدی!قربون اون خندههات بشم که اگه نباشن دنیا برام تاریک می شه قلبم. صبح بردمت پیش خاله و من رفتم بانک پول بگیرم.وقتی برگشتم خونه ی خاله تو تازه از خواب بیدار شده بودی مثل همیشه مثل یه لیدی تمام عیار ،باوقار نشسته بودی تو بغل خاله جون. برای دخمل گلم مسواک انگشتی خریدم که وقتی مرواریدهای سفیدش زدند بیرون اونا رو مسواک بزنه...
25 شهريور 1391

امروز

هوا داره کم کم سرد میشه.البته روز خوبه ولی شبها و دم صبحی باد سرد میوزه.هنوز برات یه دست لباس گرم درست و حسابی و بقول مامانم عاشق کش برات نخریدم! خونه پیدا نمیشه یعنی چرا هست ولی یا با پول ما جور نیست یا ازش خوشم نمیاد.موندیم توی این گرونی چه خواهد شد... امروز خیلی گریه می کردی مامانی.فقط می خواستی یکی بغلت کنه و قدم بزنه"عادتی که بابایی باعثش شد"مادر جون خیلی امروز نگهت داشت همینطور خاله.معین هم خیلی ذوق می کنه که بغلت می کنه و میگه آخه جپچه حال می ده آدم ستیلا رو بغل می کنه!!!نیست خودش کوچیکه بچه کوچیک که بغل می کنه ذوق می کنه.قربونش برم الهی . http://اومد و رفت سلام نفسم.دیروز یعنی چهارشنبه شوهرخاله مادر جون رو برد ترم...
22 شهريور 1391

تو...

    ناناز مامان تازگیها خیلی بلا شدی! عاشق این هستی که یکی بغلت کنه.همین که دراز می خوابونمت می خوای به زور و بلا از سر جات بلند بشی.گردنتو محکم میکشی سمت بالا.خیلی باحاله!از عکس گرفتن هم خوشت میاد"مثل خودم هم خوش عکسی"!!! وای اگه عقلت می رسید و می دیدی چطوری دستتو می خوری و مالاچ مولوچ می کنی ؛غش میکردی. خیلی شیرین شدی مامانی.عاشقتم.   تو خیلی خوش خنده ای نازم.هرکی صدات می کنه ستیلا،بر می گردی سمت صدا و لبخند می زنی.مادر جون اخم کرد و بهت گفت ستیلا مگه تو دختر نیستی ،پس چرا برای همه میخندی؟ تو هم خیلی ملوس برگشتی نگاش کردی و خندیدی.وای آدم دلش می خواست بخوردت.هر روز که می گذره تو شیرینتر می شی....
18 شهريور 1391

تازگیها...

سلام دختر نازنینم.ستیلای مامان در چه حاله گلم؟ دخملی؟!!تو که اینهمه نازی چرا برای بابایی خیلی می خندی اما برای من کمتر می خندی؟؟!! نمی دونی من حسودیم میشه طناز مامانی؟ الهی مامان فدای خنده های زیبای تو بشه.بخند عزیزم ،تو نخندی ،کی بخنده؟ الان یاد گرفتی به اشیای دور و برت خیلی توجه می کنی و سعی می کنی بادست اونا رو لمس کنی.به جغجه ات زیاد توجه نداری اما به رنگهای شاد دور وبرت خیلی دقت می کنی ستیلای من.گاهی وقتا هم که بغلت می کنم موهامو می کشی. دیشب انگشت اشاره ات رو نگاه کردی و یواش یواش آوردیش سمت صورتت و بجای اینکه بزاری توی دهانت زدی به لپت!من و بابایی هم برات خندیدیم البته نه اینکه مسخره ات کرده باشیما،کارت خنده دار ب...
3 شهريور 1391
1